ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

هدیه روز کودک

پسرم بعداز ظهر بود رفتیم خونه بابایی بابا هم جایی کار داشت تو هم طبق معمول حسابی شیط.ونی کردی تا اینکه بابا اومد و برات یک تفنگ خرید این اولین تفنگ اسباب بازی که بابا واست خرید کلی ذوق کردی آخه هدیه روز کودک هم هستم عزیز مادر دوست دارم ولی اگر من بودم عروسک میخریدم واست   ...
18 مهر 1390

بدون عنوان

 ماه میگی آب میگی بابا برات میخونه کی پسر باباشه تو هم میگی من من عزیزم دیشب با بابا رفتی تو حیاط و خودت بدو بدو رفتی تو کوچه  دایی برات چندتا کتاب خیلی قشنگ فرستاده که وقتی دیدی کلی ذوق کردی خاله فروغ هم برات اسباب بازی بن تن خریده که خیلی خوشگل دستشون درد نکنه
4 مهر 1390

کارهای جدید

پسرم الان دیگه 13 ماهت تمام شده به راهتی راه میری و میدویی و حسابی شیطون شدی به همین دلیل مامان دیگه فرصت نمیکنه خاطرات قشنگت رو بنویسه الان هم حمامت دادم و خوابوندمت که تونستم بشینم پای کامپیوتر ساعت 3.5 بعدازظهر و امروز روز تعطیلی مامان آخه دیگه مهر ماه شروع شده و هفته ای سه روز تنهات میزارم البته پیش مامانی و بابایی میمونی و حسابی هم بهت خوش میگذره طوری که گاهی با گریه میارمت خونه عزیزم پسر مهربونم با هردو پدربزرگ و مادربزرگ حسابی جور هستی و اونها هم خیلی دوست دارن و اما از شیطونی هات بگم جدیدا همه وسایل رو باید تو کهنه شور پیدا کنم ادویه زعفران فلفل دلمه ای برس خودت اسباب بازیهات آره همه رو میریزی تو کهنه شور تا الان هم یک لیوان و یک نمک...
4 مهر 1390
1